معنی روستای کوچک و دورافتاده

لغت نامه دهخدا

دورافتاده

دورافتاده. [اُ دَ / دِ] (ن مف مرکب) دورمانده از کسی یا جایی: غریب، دورافتاده از مسکن. (دهار).
- دورافتاده از وطن، جلای وطن کرده. (یادداشت مؤلف).
|| کنایه از کسی است که حقیقت را خوب نمی تواند درک کند. (از آنندراج):
مه برآمد بررخش گفتم که لوحش ساده است
آفتاب این لاف زد گفتم که دور افتاده است.
تأثیر (از آنندراج).
کرده ام روی چو خورشید ترا نسبت به ماه
مه کجا رویت کجا بسیار دور افتاده ام.
ابراهیم چاهی (از آنندراج).
|| کسی که فهم سخن کماینبغی نتواند کرد و گویا از ادراک افتاده است. (از آنندراج). || از اصل بریده و به فرع کشانیده شده.


روستای اواس

روستای اواس. [ی ِ اَ] (اِخ) نام کوهی است در حد روم ودرآن کوه شکافیست بزرگ و باهول گویند که آن جای اصحاب کهف بوده است. (از حدودالعالم چ دانشگاه ص 36).

فرهنگ عمید

دورافتاده

آن‌که یا آنچه در محل دور قرار گرفته،
ویژگی زمین یا خانه‌ای که از آبادی و از مردم دور باشد،

مترادف و متضاد زبان فارسی

دورافتاده

بی‌کس، غریب، بعید، پرت، دوردست، متروک، دنج،
(متضاد) قریب، نزدیک

فارسی به عربی

واژه پیشنهادی

روستای دوقلوها

روستای شهرآباد

فارسی به آلمانی

معادل ابجد

روستای کوچک و دورافتاده

1433

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری